English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4949 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
nostrum U دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
post mortem dump U رونوشت پس از واقعه روگرفت پس از واقعه
cureless U بی علاج
remedies U علاج
remedy U علاج
remedying U علاج
cure U علاج
cured U علاج
cures U علاج
remedied U علاج
curability U علاج پذیری
curative U علاج بخش
operable U قابل علاج
medicative U علاج بخش
incurability U علاج ناپذیری
incurable U علاج ناپذیر
curable U علاج پذیر
irremediableness U علاج ناپذیری
remediless U علاج ناپذبر
remediable U قابل علاج
acology U علم علاج
bootless U بی مصرف بی علاج
panacea U علاج عام اسقولوفندریون
panaceas U علاج عام اسقولوفندریون
incurably U بطور علاج ناپذیر
azoth U علاج کلیه دردها
ischuretic U علاج حبس پول
event U واقعه
rede U واقعه
events U واقعه
post mortem U پس از واقعه
occurrences U واقعه
incident U واقعه
occurrence U واقعه
incidents U واقعه
sanative U علاج کننده بهبودی دهنده
contra indicate U راه علاج راجوردیگرنشان دادن
sanatory U علاج کننده بهبودی دهنده
logger U واقعه نگار
logging U واقعه نگاری
postmortem dump U روگرفت پس از واقعه
post mortem dump U روگرفت پس از واقعه
settings U صحنه واقعه
loggers U واقعه نگار
occurence U رویداد واقعه
setting U صحنه واقعه
circumstantial event U واقعه ضمنی
The remedy may be worse than the disease. <proverb> U گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
acute dose U دز دریافتی حاد و غیر قابل علاج
anecdotal method U روش واقعه نگاری
miracles U واقعه شگفت انگیز
accident U سانحه واقعه ناگوار
log drum U طبله واقعه نگاره
landmarks U واقعه برجسته راهنما
accidents U سانحه واقعه ناگوار
landmark U واقعه برجسته راهنما
miracle U واقعه شگفت انگیز
nurse a cold U سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
shannon U انتخابی بین دو واقعه بااحتمال یکسان
it is past cure U از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
far between U کم وقوع
incidence U وقوع
occurrence U وقوع
occurrences U وقوع
outbreaks U وقوع
outbreak U وقوع
occurance U وقوع
occurence U وقوع
interjacency U وقوع در میان
localities U محل وقوع
locality U محل وقوع
imminence U قرابت وقوع
infrequency U ندرت وقوع
come through U وقوع یافتن
contingencies U احتمال وقوع
contingency U احتمال وقوع
frequentness U کثرت وقوع
scenes U جای وقوع
under way U درشرف وقوع
centricity U وقوع درمرکز
come off U وقوع یافتن
recurrenge U وقوع مکرر
externality U وقوع درخارج
rede U وقوع مصلحت
bring to pass U به وقوع رساندن
frequencies U کثرت وقوع
done U وقوع یافته
scene U جای وقوع
frequency U کثرت وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
presence U وقوع وتکرار
incidence U تصادف وقوع
chronological U بترتیب وقوع
carry U نشانه وقوع وام
chronological U ترتیب زمانی وقوع
carrying U نشانه وقوع وام
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
red handed U حین وقوع جنایت
trichromatism U وقوع درسه حالت
carries U نشانه وقوع وام
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
imminence U وقوع خطر نزدیک
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
accident proof U علت وقوع حادثه
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
carried U نشانه وقوع وام
imminency U وقوع خطر نزدیک
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
bring about U سبب وقوع امری شدن
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
latest event time U دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
water cure U علاج بااب معالجه بااب
anarthritic U علاج نقرس دوای نقرس
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
unconditional U دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator U مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flowchart U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flow diagram U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faulted U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
to have to U باید
should U باید
shall U باید
ought U باید
there is a rule that... U که باید.....
must U باید
outh U باید
maun U باید
in due f. U باید
the f. of a table U باید
probability factor U ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
it is necessary to go U باید رفت
ought U باید وشاید
one must go U باید رفت
i ougth to go U باید رفت
i ougth to go U باید بروم
i ought to go U باید بروم
it is to be noted that U باید دانست که
you must know U باید بدانید
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
how shall we proceed U چه باید کرد
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go U باید برود
as it deserves U چنانکه باید
i must go U باید بروم
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
he must have gone U باید رفته باشد
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com